گردش صبح
صبح وقتی بابایی از اداره اومد خونه .
منو تو و بابایی رفتیم بگردیم.
خیلی شادی میکردی پسرم.ما خوشحال بودیم از صدای خنده هات.
مخصوصا وقتی بابایی بردت کوه تا از بالا شهر رو ببینی .
من خیال میکردم میترسی اما خیلی خوشحال بودی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی